💠با مسائلمان چگونه مواجه میشویم؟
🔻از ول کردن تا حل کردن
نخستین و مهمترین تحول در مدیریت جامعه، شناسایی درستِ #مسئله و تفاهم بر و در آن است. ما در همین مرحلۀ نخست، دچار رکود و تعلیق هستیم؛ حتی آنگاه که مسئله، مشهود باشد! چرا نمیخواهیم صورت مسائلمان روشن باشد؟ یا چرا نمیخواهیم دستکم در روشِ شناسایی مسئله، تفاهم کنیم؟
لابد به این دلیل که نمیخواهیم مسائلمان را حل کنیم!
مگر ممکن است جامعهای از حلناشدن مسائلش منتفع شود؟ جامعه که نه؛ ولی گروهی از ذینفعان چرا.
تداوم حلناشدگی مسئله، قطعاً گروهی را منتفع میکند. شکل و مسیر این انتفاع، متنوع است؛ از تداوم قدرت گرفته تا تکثیر ثروت و تثبیت یک موقعیت. به اینها بیفزایید «تغییر در یک موقعیت و وضعیت دیگر به واسطۀ حلناشده ماندن مسائل» را؛ مانند اینکه گروهی تلاش کنند مسئله یا مسائل جامعهای، حل نشود تا فشار ناشی از این وضعیت، موجب شکست رقیبِ مستقر و واگذار کردن موقعیت شود.
اینجا پرسش مهمی سربرمیآورد؛ «اگر مسئله "حل" نمیشود، پس چه میشود؟»
اگر «حل» مسئله را منتهای مطلوبِ شکل مواجهه با مسئله بدانیم، در اینسو میتوانیم شکلهای دیگرِ مواجهه با مسئله را به این ترتیب برشماریم:
۱. ول کردن مسئله؛ یعنی مسئله را به زمان واگذار کن تا خودبهخود فرسوده شده و در روندها و مسائل جدید، مضمحل شود. بعضی مسائل، به دلیل ماهیت و ویژگیهای خاص خود، با این شیوه حل شدهاند؛ اما برخی دیگر، نه تنها حل نشدهاند که همچون آتش زیر خاکستر به حیات خود ادامه دادهاند و در شرایط مساعد، گُر گرفته و جامعه را شوکه کردهاند.
۲. رفع مسئله؛ یعنی دستکاری در وضعیت و شرایط موثر بر مسئله، به گونهای که پیگیریکنندگان مسئله، عطشِ پیگیری مسئله را از دست بدهند. رفع مسئله، از طریق جایگزینسازی یک گزینۀ ساده و کمهزینه به جای گزینۀ بزرگتر و پیچیدهتر و پرهزینهتر اتفاق میافتد. این مداخله میتواند در قالب یک پاسخ موقت به تقاضای حل مسئله باشد که پاسخ اصلی نیست، اما موقتاً مسئله را حلشده تصویر مینماید.
۳. فیصله دادن به مسئله؛ از طریق مذاکره و چانهزنی، وضعیتِ مسئلهمند را به صورت نسبی و کنترلشده تغییر میدهند تا با ایجاد رضایت نسبی از شرایط، شدت تقاضا (اعتراض) برای حل مسئله کم شود؛ اینجا، مسئله ظاهراً حل میشود اما نه به صورت کامل.
این سه شیوه، هیچکدام به حل مسئله نمیانجامد.
حل مسئله چیست؟
حل مسئله، دگرگونی اساسی در وضعیت مسئله (وضعیت موجود) و تحقق وضعیت مطلوب است.
این مرتبه از مواجهه با مسئله، نیازمند درک کامل و جامع، هم از وضعیت موجود و هم از وضعیت مطلوب است. درک کامل از وضعیت موجود، به سادگی حاصل نمیشود. این کارِ پرزحمت، البته امروزه با شیوههای روزآمدتر، اندکی تسهیل شده؛ فقط کافیست به نتایج حاصل از این شیوههای امتحانپسداده تن دهیم. آنچه مانع فهم وضعیت موجود میشود، جداافتادگی مدیرانِ حل مسئله از واقعیت جاری است. جداافتادگیِ ذهنی و عینی. این را میشود #اَشرافیت نامید. اشرافیت سیاسی و اقتصادی، یا به بیان سادهتر «جدا شدن سفرۀ مدیران حل مسئله از سفرۀ مردم». جدا شدن سفره، استعاره از وضعیتیست که دیگر مسائلِ مردم، مسائل مدیران نیست و بالعکس. فهمناشدگی وضعیت موجود، حتی در واضحترین شرایطِ ممکن، میتواند نتیجۀ این جداافتادگی باشد.
از این گذشته، در فهم «وضعیت مطلوب» نیز دچار تشتت هستیم. وضع مطلوب، چه ویژگیهایی دارد؟ این را مردم به نحوی پاسخ میدهند و مدیران به نحوی دیگر. چرا؟ چون این دو، همافق نیستند. هممبنا نیستند. از یک نقطه و از یک منظر، به آیندۀ مطلوب نمینگرند.
با فرض تفاهم در «وضعیت موجود و وضعیت مطلوب»، حل مسئله، مستلزم «ارادۀ حل مسئله» است. ارادۀ حل مسئله، همان است که در ابتدا اشاره شد؛ «آیا واقعاً میخواهیم مسائلمان را حل کنیم؟» اگر پاسخ، قاطعانه مثبت باشد، تازه با پرسش مهمتر دیگری روبرو میشویم؛ «چگونه میخواهیم مسائلمان را حل کنيم؟» اینجا «الزامات حل مسئله» خودنمایی میکند.
تا جاییکه به مسائل اجتماعی مربوط میشود، اگر ارادۀ حل مسئله در مدیرانِ حل مسئله وجود داشته باشد، پایبندی به الزامات حل مسئله، یعنی همراهسازی حداکثری اجتماع (مردم). اگر مسئله، مسئلۀ اجتماع (مردم) است، نمیشود بدون اجتماع، اراده برای حل مسئله کرد.
در غیاب مردم، مسئله حل نمیشود، بلکه یکی از سه مرتبۀ دیگر پیش میآید.
اگر فهرست مسائلمان در چند دهۀ اخیر را مرور کنیم، مسائل حلشدۀ کمتری در آن میبینیم. اغلب مسائلمان را ول کردهایم؛ بخشی را رفع کردهایم و بخشی دیگر را فیصله دادهایم!
جامعهای که نخواهد مسائلش را حل کند، مدام با شوک مواجه میشود. شوکهای مکرر، عقلانیت و حسابگری را زایل میکند.
در فقدان عقلانیت، مواجهه با مسئله منحرف میشود و این چرخهی معیوب، همواره ادامه مییابد.
✍روح الله رشیدی