فربهگی کلیشهها در تحلیل مناسک و اجتماعات آیینی
💠میثم مهدیار
1- از پربسامدترین و از این جهت مبتذلترین کلیشههایی که در سالهای اخیر در میدان جامعهشناسی ایرانی ساخته و پرداخته شده دوگانههایی چون «حکومتی- دولتی-رسمی/غیرحکومتی- غیردولتی- غیر رسمی» بخصوص در تحلیل حوزههای فرهنگی و هنری است. از این جهت مبتذل که با گذشت زمان بدون آنکه عمق و بسط نظری خاصی پیدا کند صرفا در قالبهای توئیتوار تکرار و مناقشه برانگیز شدهاند. شواهد امر نیز حاکیست به دلیل همین عمق نیافتن بحث، مصرفکنندگان مدام این کلیشه اغلب به تبعات و تناقضات نظری کاربست آن برای خود بیتوجهند.
اگرچه در واکنش به این دوگانه سازی بارها این پرسش را طرح کردهام که بالاخره «منظور از حکومت (دولت/state) در این دوگانه چیست؟ آیا این دوگانه را از منظر «جامعه شناسی دولت» طرح میکنند یا صرفا درقالب یک رتوریک سیاسی روزمره آن را مصرف میکنند؟ یا مثلا آیا منظور از دولتی شدن وجه طبقاتی دولت است؟ اگر هست آیا دولت در ایران وجهی طبقاتی دارد؟ یا وجه بروکراتیک دولت منظور است؟ و اگر هست آیا آنگونه که وبر و دیگر جامعه شناسان سیاسی مدرن طرح میکنند دولت در ایران نیز واجد خصیصههای بروکراتیک اروپامدارانه است؟ و...» اما متاسفانه پاسخی دریافت نکردهام تا بتوان بحث را پیش برد. با این همه به نظر میرسد این دوگانه حاکمتی-غیرحاکمیتی توسط سه رویکرد نظری خاص بازتولید میشود:
2- رویکردی که تحت تاثیر رویکردهای شرق شناسانه به تاریخ ایران، تضادی دائمی میان «دولت و ملت» را در جامعهشناسی تاریخی ایران بازشناسی می کند. مثالواره مشهور آن همایون کاتوزیان است که تحت تاثیر ایده «شیوه تولید آسیایی» مارکس و انگلس و ذیل پارادایم «استبداد ایرانی» چنین تضادی را جوهر جامعه شناسی سیاسی ایران و به تبع آن جامعه شناسی توسعه، فرهنگی، اقتصادی و معرفتی آن معرفی میکند. بر اساس این ایده به واسطه آنکه ایران اقلیمی «خشک و پراکنده» بوده از این رو برخلاف تاریخ اروپای غربی، شکلگیری طبقات اجتماعی میانجی دولت و ملت اساسا ممتنع بوده و به جای یک حرکت تکاملی و رو به پیشرفت با یک جامعه کلنگی واجد حرکتهای دوری تکراری «استبداد-انقلاب-استبداد» مواجه بوده و هستیم که در آن حکومتها «فعال مایشا» و عوام هم منقاد و منفعل و فاقد سوژگی خاصی بوده اند. این ایده شرقشناسانه اگرچه فربهترین چتر گفتمانی جامعهشناسی دانشگاهی ایران در طی عمر حدود ۸۰ساله خود بوده و جریانهای راست و (با تعجب بسیار) چپ دانشگاهی در ایران خود را ذیل آن تعریف کردهاند اما با پژوهشهای تاریخی که یکی دو دهه اخیر در حوزه تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران صورت گرفته کاربست آن برای تحلیل تاریخ ایران به چالش کشیده شده است. در حوزه فلسفه سیاسی کسانی چون جواد طباطبایی و موسی نجفی و در حوزه علوم اجتماعی پژوهشگرانی چون مرتضی فرهادی، جواد صفی نژاد، مهدی طالب در نسلهای قدیمیتر و جواد نظری مقدم، علی جنادله و... در نسلهای جدیدتر در پژوهشهای تاریخی و میدانی شان تلاشهای بیش و کمی برای نابسنده نشاندادن چنان چارچوب مفهومی صرف کرده و نشان دادهاند اگرچه تاریخ ایران به شکل اروپای غربی فاقد یک طبقه اقتصادی میانجی حکومتها و مردم بوده است اما نهادها و ساختهای تاریخی بسیاری در تاریخ ایران قابل شناسایی اند که چنان میانجیگری را به طرق مختلف نمایندگی و «تداوم فرهنگی ایران» در طی حدود سههزاره اخیر را ممکن کردهاند. از این دیدگاه نهاد دین، خاندانهای دیوانی و دبیری، بنهها و واره ها در کشاورزی و دامداری، اصحاب فتوت، کلانترها، زبان و ادبیات کلاسیک و... در نقش میانجی و تعادل بخش پیوند حکومتها و دولتهای مختلف با عوام، عمل کرده و همچنین تداوم فرهنگی ایران را تضمین کردهاند و از این جهت، تضاد ادعایی وجه صوابی برای تحلیل اجتماعی در ایران ندارد.
3- دومین رویکردی که احتمالا چنین دوگانه سازی کلیشهای را موجه کرده گفتمان «بازار آزاد» است که در آن دولت نباید عاملیتی برای صیانت و مراقبت از جامعه به خرج دهد. دولت نه تنها باید جامعه را در مقابل هجمه رقابت بازاری بی دفاع رها سازد که حتی نسبت به هجمه و تاثیرات و تبعات سیاستهای توسعهای خودش بر فرهنگ و جامعه هم مسئولیتی ندارد. مثلا اگر دولت در سیاستهای توسعهای خودش ساختها، نهادها و فضاهای اجتماعی سنتی و تاریخی که شکل دهنده و پیوند دهنده جماعتهای محلی بوده اند را تخریب و تضعیف کند حق ندارد با وضع سیاستها و اقداماتی چنان آثار و تبعاتی را جبران کند. در واقع در تناقضی آشکار رویکرد بازاری معتقد است «دولت مدرن» حق تاثیر بر و تخریب بوم و تاریخ و فرهنگ تاریخی و سنت را دارد ولی حق سیاستهای جبرانی را ندارد.
در حاشیه بحث بد نیست این ملاحظه را اینجا دوباره تکرار کنم که یکی از گرفتاریها و یا بهتر بگوئیم طنزهای روزگار ماست که مثلا روزنامه نگار، هنرمند، فعال حزبی، جامعه شناس یا دیگر اصناف عرصههای فرهنگی و اجتماعی ما که این چند دهه بدون حمایت دولتی داخلی و یا بین المللی اساسا امکان سرپاماندن نداشتهاند، طرفدار دو آتشه بازار آزاد هم باشند. همانطور که قبلا درباره امثال محمد فاضلی گفتهام از آن عجیب تر اینکه کسی، از وجه هستی شناختی معتقد به «هستی جامعه» و از وجه معرفت شناختی معتقد به «جامعه شناسی» باشد ولی خود را به سمپات بازار آزادیهایی تنزل دهد که اساسا برای «جامعه» هستی قائل نیستند!
4- سومین رویکردی که به نظر میرسد علاقه وافری به تکرار این کلیشه دارد کسانیاند که خود را در چارچوب مطالعات پسامدرن و یا مطالعات فرهنگی چپ لیبرال تعریف میکنند. از این نظر این دوگانه، دولت نباید به نفع یک ایده و یا جریان وارد رقابتهای هویتی شود و در مقابل، سیاستهای هویتی خرده فرهنگهای متکثر را فارغ از اینکه منشا و منبع شان کجاست و چه تاثیراتی برای جامعه و فرهنگ دارند، بدون ارزشگذاری، تضمینکند. مهمترین مشکل چنین رویکردی انقطاعش از واقعیت اجتماعی جهانی معاصر است. در واقع مهمترین ضعف این مطالبه آنست که گرفتار یک «ملی گرایی روش شناختی» مفرط است و ایران را نه در یک نقشه جهانی بلکه صرفا در مرزهای سیاسیاش محدود میپندارد. این یعنی به شکل عجیبی این همه بردارهای فشار سیاسی و فرهنگی و اقتصادی که در این چند دهه گذشته از سوی نظم و دولت جهانی لیبرال سرمایهداری برای تغییر فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران بسیج شده را به شکل واضحی نادیده میگیرد. و در حالیکه برای خرده هویتهای بی تناسب و بی ریشه در تاریخ و فرهنگ این بوم امکان مقاومت قائل میشود اما برای نظام سیاسی و فرهنگی مستقر هیچ امکانی برای مقاومت و مقابله قائل نیست. در واقع این رویکرد صرفا با تغییر سطح «واحد تحلیل» از ملی به فراملی بحرانی میشود و از همین جهت فاقد بسندگی لازم برای کاربست و تکرار چنان دوگانهای است.