پیشگفتاری بر «آموزش بزرگسالان»

«آموزش‌های همگانی »
یک نیاز ما را به حرکت وادار می‌کند. حرکت ما باید پاسخ درستی باشد به آن نیاز ـ آن نیاز را برآورده سازد .
این نیاز اگر یک نیاز طبیعی باشد ، نیاز اولیه باشد ، شناختن نداردـ مثل گرسنگی است که باید با خوردن پاسخ داده شود.
اما اگر کمی بالاتر از آن باشد، فکر می‌برد، شناخت می‌خواهد، شناخت موقعیت می‌خواهد، شناخت وضعیت می‌خواهد.
هر چه بهتر وضعیت را بشناسی ، هر چه دقیق‌تر موقعیت را درک کنی ، هر چه فکرت منطقی تر کار کند امکان موفقیت تو بیشتر است.
خوب ،« موقعیت » که سرجایش نمی‌ماند ـ دایم حرکت می‌کند .
« وضعیت »هم در همه جا یک جورنیست .
یکی «تاریخ » را می‌سازد و دیگری «جغرافی » را ، تو باید دایم تقاطع تاریخ و جغرافی را به دست بیاوری ، تلاقی زمان و مکان را پیدا کنی، پیدا کنی که در چه مرحله‌ای از تحولات تاریخی هستیم و در چه خطه جغرافیایی .
اگر به درستی، با درایت و با برخوردهای علمی ،پیدا کنی که این طرفمان، گذشته‌مان، چیست و آن طرفمان، آینده‌مان چگونه خواهد بود.
می‌توانی پلکان زیرپایت را، نردبام رسیدن به بام فردا را، جوابگوی نیاز فردایت سازی .
تو به درستی، می‌دانی که «نیاز » امروز همان نیاز دیروز نیست، ما هر چه داریم از گذشته داریم ولی فردا تکرار گذشته نیست .
عناصر ساده دیروز به هم آمیخته اند و ترکیب تازه‌ای داده‌اند، اکسیژن با هیدروژن ترکیب شده است و «آب» داده است .
آب نه اکسیژن است و نه هیدروژن .
اگر تو اکسیژن و هیدروژن را نشناسی آب را نشناخته‌ای ، ما هر چه داریم از گذشتگان داریم، اما پاسخ های دیروز برای محرک‌های دیروز بوده است ، آن محرک‌ها عوض شده است و پاسخی دیگر می‌طلبد .
از خودمان بگوییم ، ما هم در روزگاری مثل همه جاندارهای دیگر با حواسمان با درون و بیرونمان ارتباط می‌زدیم. با سایر جاندارها و با اشرف مخلوقات نیز. ماارتباط با همنوعانمان را بیشتر با حرکت و صدا برقرار می‌کردیم.
اما تاریکی و سایر موانع دید، که مانع برقراری ارتباط حرکتی مان می‌شد، کم کم ارتباط صوتی را جلو انداخت.
و زبان غنی‌ترین وسیله ارتباطی شد. زبان به ما کل و کلی را داد زبان زمان و مکان رابرای ما فتح کرد.
و زبان شد عادی ترین وسیله ارتباطیمان ، شد جزو وجودمان و در سیستم عصبی‌مان ، برای انتقال به نسل‌های بعد، جای گرفت. که استعدادش فطری شد و کاربردش اکتسابی. بشر که احساس و اندیشه و باور داشت‌ها و آرزوهایش رابرای تلطیف و تعالی سینه به سینه منتقل می‌کرد وتاریخ تمدن را می‌ساخت آرام آرام علایم گفتاریش را با نشانه‌های نوشتاری تثبیت کرد.
«خط» تحولی شد در تامین سرعت و دقت در سیر و سیاحت ما در تاریخ و در جغرافی «خواندن» وسیله دست یافتن به اعماق تاریخ و به اقصی نقاط عالم شد.
توان خواندن « سواد » تلقی گردید.
اگر هیچ نوشتاری نتوانسته است آینه تمام نمای « گفتار» باشد، همچنان که هیچ گفتاری نتوانسته است بیانگر امین احساس و اندیشه آدمی گردد.
اما به هر حال « توان خواندن »مرز تمییز باسواد از بی‌سواد شد. که نوشتن را هم به ناچار به دنبال کشید.
دنیای درک ما دیگر فقط از طریق گوش نبودـ که محیطی بسیار محدود داشت و حفظ دریافت شده‌اش مشکل بود .
و دنیای تولید، دیگر فقط از راه دهان نبود که دقت و استحکامش دستخوش «افواه » باشد .
اهمیت توان خواندن، و قدرت نگاشتن ، در دوره‌ای بسیار طولانی از تاریخ تحولات اجتماعی در همین بود.
اما حالا چه ؟
بر می‌گردیم بر سر دو خط متقاطع تاریخ و جغرافی ـ موقعیت زمانی و وضعیت مکانیمان را پیدا می‌کنیم تا ببینیم نیاز ما چیست و پاسخش چگونه داده می‌شود. پشت سرمان را تا آنجا که چشمشان می‌بیند نگاه می‌کنیم، یک وقت چند هزار سال طول می‌کشید تا اطلاعات مردم روی زمین دو برابر شود، یک وقت چند صد سال طول کشید و حالا...
هر سه چهار سال یک بار اطلاعات روی زمین دو برابر می‌شود. و فردا...
یک وقت خبری را با اسب و شتر و قاطر از اینجا به آنجا می بردند.
و حالا...
وسایل ارتباطی عرصه را برما تنگ کرده است سرعت و قدرت و تنوع و غنای انها جایی برای کلاس و معلم وکتاب و گچ و تخته سیاه نگذاشته است .
ما باید تقاطع تاریخ ـ جغرافی را پیدا کنیم.
باید نیاز روز را بشناسیم و پاسخ مثبت به آن را .
باید اگر امر سرنوشت ساز « آموزش » را به عهده گرفته‌ایم اگر لباس «آموزگار» را به تن کرده‌ایم .، اگر به پا خاسته‌ایم، دل مشعل کرده ایم و مردم را به چیزی، به راهی، به سرزمینی می‌خوانیم، خودمان آن را ببینیم و بشناسیم و باورکنیم، و بدانیم که معلمی اگر رسالت انبیاست باید یک راست رفت توی زندگی مردم، باید رفت به کمکشان، درست در همان اموری که درمانده‌اند.
آنها در راه بردن زندگی درمانده‌اند، آنها می‌خواهند بدانند چگونه زندگی کنند. می‌خواهند بدانند با خود، با محیط خود، و با خالق خود چگونه رفتاری داشته باشند. و ما باید راهی را برویم که در رفتاری که در رفتارشان مؤثر بیفتد ـ رفتاری که همه جلوه‌های زندگی آنهاست و نمی‌تواند در درک علمی جهان موجود ریشه نداشته باشد.
ما باید به مردم کمک کنیم تا از درک علمی به درک فلسفی برسند .
توان خواندن که شرط اساسی برای برقراری ارتباط درک و تولید است، شرط لازم است، نه شرط کافی.
ما بایدذهن مردم را باز کنیم که اگر چیزی خواندند یا شنیدند بفهمد ـ همان گونه که نویسنده یا گوینده منظور داشته است .
ما دیگر نمی‌توانیم به شناساندن واقعیت‌ها بسنده کنیم ، باید «توان شناختن » را در انسان‌ها مهارتی پر تحرک کنیم.
دیگر به جایی نمی‌رسیم اگر فقط اندیشه‌های دوران سپری شده دیگران را عرضه کنیم، باید در آنها اندیشیدن براندیشه دیگران را ضامن تعالی فکری کنیم.
دست کم گرفتن امر آموزش در این مملکت ـ آموزش از آن نوع که ما می‌گوییم ـ نفهمیدن تقاطع تاریخ و جغرافی است. اما آموزشی که از آن یاد می‌کنیم تخصص نیست ، دانش برگزیدگان علم و تکنیک و تکنولوژی نیست ، برای انسان‌های متعادل است، برای همه آنهایی است که « حق زندگی » دارند ـ برای پدران و مادرانی است که می‌خواهند نیروهای انسانی امروز و فردای مملکت را راه ببرند.
ما با اشیاء بسیار کارکرده‌ایم ـ علم الاشیایمان روبراه شده است ، اما در فقر کار با انسان‌ها هستیم و علم الاجتماعمان بیمار است .
پدر نمی‌داند با فرزندش چگونه رفتار کند، مادر نمی‌داند چگونه طفلش را بار بیاورد که با حفظ استقلال در همبستگی اجتماعی باشد، مدیر نمی‌داند چگونه سازماندهی کند که از ذره ذره امکاناتش و از لحظه لحظه اوقاتش بالاترین بهره را گیرد، و ما درماندگی فرهنگی داریم .
دانش و تکنیک و تکنولوژی روز را فرزندان ما به طرفه‌العینی می‌گیرند. آنچه در آن مانده‌ایم به خدمت گرفتن این علم و تکنولوژی است.
ما فرهنگ‌پذیرا شدن دستاوردهای روز را نداریم. عزیزانمان که فاتحان قلل پای نخورده دانش امروزند به خدمت اقوام و سرزمین‌های دیگر در می‌آیند. فیزیک نظری ما میدان‌های رقابت‌های علمی را بی‌رقیب می‌کند و فیزیک عملی ما در دست سنتی‌ها راه را بر ورود هر نوع تحول و نوآوری بسته است. آنچه ما آموزش بزرگسالان می‌نامیم چیزی نیست که دانشگاها می‌دهند، که دبیرستان‌ها می‌دهند، که دبستان‌ها می‌دهند. بگذارید آنها کار خودشان را بکنند. آنچه ما عرضه می‌کنیم تار و پودهای کار و زندگی است، عجین کردن کار با دانش است، به خدمت کشیدن دانش در جریان روزانه کار و زندگی است، درک علمی از انسان و طبیعت است، از رابطه‌ها، و برپایی زندگی‌ای در خور انسان معاصر است. این را شما « فرهنگ»بنامید.
حرکت فرهنگ بطیء و عمیق است.
برای ساختن هر چیز باید اول خراب کرد، برای به دست آوردن هر چیز باید مایه گذاشت، اما اگر فقط خراب کنیم و چیزی نسازیم اگر مایه بگذاریم و چیزی به دست نیاوریم حرکت عاقلانه‌ای نکرده‌ایم.
غنای فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، در کتابهاست، در سینه‌هاست، در درون انسانهاست.
کار «آموزش بزرگسالان» که درون انسان را غنی می‌کند بیرونی کردن پرتحرک این همه غنای درونی است، تحرکی بر مبنای دانش و خرد .
در ذهن مردم میهن اسلامی‌مان باید کار ـ کار منبعث از دانش و خرد ـ به عنوان تعیین کننده سرنوشت به حساب آید و نیروهای انسانی ـ نیروی انسانی تربیت شده و اندیشمند ـ‌گرانبهاترین ثروت ملی به حساب آید.
ما باید تمام وابستگی‌ها را به حداقل برسانیم. وابستگی به زمین، به آب، به نفت و به آنچه را که روزی « ثروت ملی » نامیده می‌شد، و جز به دست انسان‌های توانمند چنین منابعی « ثروت » به حساب نخواهند آمد.
اما چگونه می‌توان به این همه ثروت دست یافت؟ بچه‌های ما در کتاب‌های درسی‌شان می‌خوانند:
« مقداری انرژی، مقداری حرکت می‌دهد، اما این که چه مقدار حرکت می‌دهد دقیقاً به «سیستم» مربوط است. ما باید سیستم ارتباطی‌مان را طوری تنظیم و دائم تصحیح کنیم که کمترین انرژی ما بیشترین حرکت را موجب شود، به کلامی دیگر « سعی » ما «نتیجه » مطلوب را داشته باشد.
روند تاریخ این طور بوده است که اخلاق به تدریج سنت می‌شده و سنت به تدریج « قانون » . حالا که متفکران و آینده نگران ما مسئوولانه بر مسند حکومت نشسته‌اند باید آنچه به مصلحت مردم و مملکت می‌دانند، با وضع قوانین، جزو امور جاری و ساری زندگی کنند.
کار و تولید باید موازی با آموزش و یادگیری حرکت کند.
هر کس در هر جایی کار می‌کند ـ جزو ساعات موظفش ـ باید حجم معین از حضورش به آموزش داده شود. این آموزش باید برنامه‌ریزی شده باشد. سیاست‌گذاری شده باشد، هدف داشته باشد، تعریف داشته باشد ـ با پیش بینی نتایج مطلوب. و مراکز صاحب صلاحیت پر تجربه امتحان داده‌ای باید مسئولیت این آموزش را به عهده گیرند.
این تصور که هر سازمانی یک « اداره آموزش » ـ برای تربیت نیروی انسانی داشته باشد، یا این تصور که هر کارخانه و مزرعه‌ای ساعتی را به امر یادگیری اختصاص دهد راه به جایی نمی برد.
آموزش در عرصه زندگی امروز امری نیست که فرد یا واحد محقری بتواند آن را راه ببرد. این امر آنقدر ترکیبی و پیچیده است که هیات‌های بزرگ علمی ـ آکادمیک، با ترکیبی از بهترین‌های زمینه‌های مختلف علوم، با قید احتیاطی می‌توانند بخشی از آن را عهده دار شوند.
در مقایسه با یک شرکت ساختمانی، که برای ساختن یک پل، باید انواع کادرهای پرتجربه و وسایل و امکانات را ارایه دهد تا جواز ساختن بگیرد، بدیهی است که یک سازمان آموزشی باید با چندین برابر قدرت و کار آیی واعتبار کادر و امکانات پا به عرصه خدمات آموزشی نهد.
کادرهای ورزیده و دانش اندوخته چنین سازمانی باید کاملاً برآنچه می‌خواهند آموزش دهند،به آخرین دستاوردهای روز تسلط داشته باشند . باید شیوه‌های انتقال ـ با به کارگیری پیشرفته‌ترین مسایل آموزشی وکمک آموزشی، امر مهارتی‌شان شده باشد، و باید فرار گیرنده به اعتبار دانش روانشناسانه و تربیتی خود بخوبی بشناسانه و تربیتی خود بخوبی بشناساند و درک کنند.
سازمان آموزشی باید شناسانه کاری داشته باشد که در آن سوابق و عملکردها امکانات آن با صراحت درجه بندی ومنعکس شده باشد.
این سازمان نمی‌تواند دولتی باشد و نمی‌تواند فرامین روزانه‌ای از اداره دولتی دریافت کند .
باید با قبول مسؤلیت‌های تعریف شده توافق شده ، با معرفی برنامه‌های علمی و زمان‌بندی شده، با معرفی شیوه‌های این ارتباط و سازماندهی امکانات مورد نیاز ، طرف قرارداد دولتی یا بخش خصوصی باشد که در پیوند با مزارع و کارخانه‌ها و ادارات و سایر مجامع کار و زندگی چیزی را آموزش دهد که موجب تقویت اندیشه و بیان، افزایش تولید تعمیم بهداشت، تامین رفاه و بالاترز همه شوق به مشارکت‌های اجتماعی گردد.
ما نباید تصور کنیم که این فقط در کلاس درس و پای تخته سیاه است که می‌شود درس داد. نه، آموزش همگانی درست جایش بیرون از چهار دیواری کلاس است.
باید همه فضاهای ما بسود فضای آموزشی، باید همه امکانات به خدمت آموزش درآید حکومت‌ها نمی‌توانند خودرا از شر فقر و جهل و خلافکاری و اغتشاش برهانند مگر به تعالی فرهنگی مردم روی آورند. و این جز از طریق آموزش همه جانبه همگان و در همه امور عملی نیست.
ما باید کار بازسازیمان را از فرد، از خانواده، از جامعه شهری و از میهن اسلامیان شروع کنیم تا بتوانیم در عرصه جهانی اثر گذارباشیم، نظریاتمان راه گشا باشد و حرکاتمان تعیین کننده.
ما باید به مردم یاد دهیم که از محیط فیزیکی بیرونشان چگونه استفاده کنند و با محیط زیستشان چگونه برخورد .
کار اصلی‌مان می‌شودمصرف درست را یاد دادن. مصرف درست وقت را،‌ مصرف درست امکانات را، و در کلامی کوتاه استفاده بهینه از مواهب هستی را.
تولید تبلور درک است، هر تولید درستی از درک درست آغاز می‌شود همان‌گونه که حل مسئله با درک مسئله آغاز می‌گردد.
ما باید به مردم مسئله‌یابی ومسئله‌کاری و حل مسئله را یاد دهیم که حل مسئله خود تعریف درستی از تفکر است
ما باید به آنها یادگرفتن رایاد دهیم.
یادگیری باید از حالت فردی به حالت جمعی هدایت شود. باید طوری سازماندهی کنیم هر یادگیرنده‌ای خود را عضو گروهی ببیند و مشتاقانه در اشتراک مساعی با دیگران برای درک و تولید تلاش کند.
که درخشش و اعتبار او نه تنها به درک، که در مشارکت و خلاقیت او باشد.
سیاست اصلی ما باید پایین آوردن ساعت کار و بالابردن حجم تولید باشد که این جز در تعالی قدرت‌های ذهنی میسر نیست.
در پرتو قوای ذهنی پرتوان است که کمیت افزایش پیدا می‌کند وکیفیت ارتقاء .
ما باید گرایش به عدم گرایی‌را، به کمیت را، آرام آرام از ذهن برنامه‌ریزان و مجریان دور کنیم و فرهنگ‌برتری جویی وبهترین خواهی را در جای آن بشنانیم . ( کار آموزشی یک کار هرمی است، نه یک کار سطحی ) باید بالاترین‌ها و بهترین‌ها در راس این هرم قرار گیرند و فاصله‌های موجود بین برنامه‌ریزان و مولفان و مدرسان کم شود.
کادرهایی که این امر بزرگسرنوشت ‌ساز رابه عهده می‌گیرند، همان آموزگاران دبستان‌ها و دبیران دبیرستان‌ها و استادان دانشگاها نیستند دانشگاه دیگری، مکتب دیگری، حوزه دیگری تازه نفس و پرتوان باید کانون حماسه‌سازان عصر ما شود، با هدف تربیت مربی و مروج این همه امور گسترده و پیچیده تربیت نیروی انسانی».
در مجموعه‌های بزرگ آموزشی ما باید تحقیق نقش اصلی وجهت دهنده را داشته باشد باید تحقیق و تالیف و تربیت و تدریس را به هم آمیزیم و نتایج کار را دائم ارزشیابی کنیم .
عرضه‌های ما باید هر چه هنرمندانه‌تر در دسترس مردم قرارگیرد و عرصه‌های ما باید برای مردم دل‌انگیز باشد .
آموزش ما باید در درجه اول لذت بخش باشد و در در جه دوم آموزنده، که اگر آموزنده نبود معتبر نیست .
خدمات آموزشی ما باید آگاهی ودانش وبینش و مشارکت و خلاقیت دریافت کنندگان را دامن زند و گسترش دهد.
اگر «آموزش همگانی »ما درست کار کند دانشگاهایمان «دانشگاه» می‌شود. شعار آموزش برای زندگی ، آموزش برای کار، آموزش برای خلاقیت باید جای آموزش برای درک را بگیرد.
دانش ما باید امر مهارتی‌مان شود و غذای خوب اندیشمندنمان و دانش و اندیشه‌مان، امر رفتاریمان، فرهنگ زندگی‌مان .
ما بدنبال انسانهای متعادلی هستیم که هدفشان تعالی باشد. چون آدم‌ها نمی توانند مدت زیادی افکارشان رااز اعمالشان دورنگه دارند سعی ما باید در آن باشد که اعمالشان مطابق افکارشان شود نه عاجزانه اعتقاداتشان راروی اعمالشان بخوابانند.
فرهنگ میهنی ـ اسلامی بسیار غنی و قابل اعتماد است ما جستجوگرانه، ویژگی های زندگی بخش این فرهنگ را پیدا می‌کنیم و تقویت .
ما آموزش همگانی، امکانات و نیروی اساسی‌مان را متوجه « مادران » می‌کنیم . ما بنای بزرگ سر به آسمان کشیده تحقق آرزوهایمان را از «پی» آن شروع می‌کنیم .
ما «خانواده » را کانون نشر اندیشه می‌گیریم و گاهواره تمدن آینده.
ـ انشاء ا...
توسعه اقتصادی انسان‌هایی را می‌خواهد که خواست و ذهن ونگرش آنها متحول شده باشد. انسان‌های متحول شده از لحاظ فرهنگی محتاج تخصیص‌های تازه‌ای هستند. این تخصص‌ها خود ابزار نوینی می‌طلبند. تامین کاربرد این ابزارها نیازمند دامنه‌های وسیع ارتباطات ملی و بین‌المللی است و این ارتباطات درگرو زبان داد و ستدآراء وندیشه‌ها و دستاوردهای روز است. «توسعه اقتصادی »مادر گرو تولید برمبنای علمی وفنی نوین است. ما محتاجیم شرایط و توان انتقال سنجیده و آرام از تولید برمبنای علمی و فنی سنتی به تولید برمبنای علمی و فنون نوین بشری را پیدا کنیم که در « انسان» عامل خلاق و طراح است و ماشین عامل کار و تولید انرژی.
ما محتاجیم مردم را در مدیریت‌ها و سازماندهی‌های قابل اعتماد فرهنگی تولیدی یاری کنیم تا بتوانند در نظام‌های پایدار و پردوام به امر توسعه اقتصادی تحقق بخشند.
مردم باید متوجه باشند که توسعه اقتصادی به منزله انجام کارهای بزرگ زمانی کوتاه نیست، توسعه اقتصادی پهنه فرهنگ مناسب و به دست انسان‌های بزرگ چهره می‌گشاید.
که خواستن، «مادر » توانستن است. یک انسان هر قدر هم بزرگ باشد تنهابه اعتبار فرهنگ جمع و خواست جامعه می‌تواند دروازه‌های بزرگ را بگشاید. و باید باورهای فرهنگی ما به نظام‌پذیری جمعی مامنجر شود.
که در این نظام ‌پذیری « اداره‌امور» که ناشی از فرهنگ متعالی است بر«تحکم » که ریشه در فرهنگی نازل دارد پیشی می‌گیرد.
در این جنبش و سازماندهی واداره‌ امور مردم در حد بالای معنویت و پای بند به بنیان‌های دینی و اخلاقی و اجتماعی به درجاتی بسیار برتر از جوامع دیگر به رفاه و غنای مادی دست می‌یابند.و دولت کارش رهبری است، سیاست‌گذاری است، هماهنگی است و نظارت برتمشیت امور باید از بیگانگی با سازمانهای خصوصی و مردمی به یگانگی با آنها برسد.
دولت باید احساس نافرزندی نسبت به سازمان‌های غیر دولتی را از خود دور کند و مشوق مردم در مشارکت‌های علمی، فرهنگی، هنری و تولیدی باشد.
اما رهبری، سیاست‌گذاری، وضع مقررات، ارزشیابی، وبالاخره کمک‌های مالی و تسهیلاتی را حق و وظیفه خود بداند.
دولت باید تمام رسانه‌های دولتی و نیمه دولتی، همه فضاهای تحت اداره و تملک خود را به خدمت خدمات مردمی « آموزش همگانی » کشد.
باید ازسوبسید روی مواد سوختنی و مصرفی دیگر بکاهد و به نسبت ارزش خدمات آموزشی به سازمان دهندگان آن کمک کند.
شهرداری‌ها هم پس از درست کردن چهره شهرها باید کار اول و اصلی شان ایجاد امکانات آموزشی باشد.
اتحادیه‌های صنفی هم باید کار اولشان کار آموزش اعضایشان باشد.
باید همه اتحادیه‌های صنفی و سازمانهای تولیدی و اداری مملکت « حق عضویت» آموزش بدهند . و سازمانهای آموزشی نیز متقابلاً خدمات. خرج آموزش مردم کردن تنها سرمایه گذاری است که زیر سئوال نمی‌رود، مخالفت ندارد، ریشه دارد، و آینده ساز است .
«آموزش گیر» نیز باید کارت شناسایی داشته باشد، شناسنامه سوادی داشته باشد. و شناسنامه‌اش بیانگر درجه و جایگاه او در این تلاش مقدس همگانی باشد در اثر پذیری و اثر گذاری تاریخ سازاو.
و مسئولان موظفند به این درجه‌بندی بهای لازم را بدهند هم در تمشیت امور و هم در بهره‌وری‌مالی ـ مادی .
کارت عضویت در این نهضت بزرگ باید « کارت افتخار » باشد .
که درآن قابلیت‌ها و مهارت‌های به روز رسیده صاحب کارت، مستند و قابل درک منعکس است.
ماباید توان آن را داشته باشیم که تفاوتهای فردی مردم ایران را در یک هماهنگی متبلور سازیم که زیبایی این مجموعه در همین تفاوت‌هاست